اعضای اکاتسوکی (به جز مادارا) ساعت 8 شب راه افتادن و تقریبا 8:30 به رستوران سنتی دهکده کلید رسیدن. (همون دهکده ای که هاناره ازش اومده بود)
توبی (با هیجان): وای! توبی اینجا رو دوست داره. اینجا خیلی بزرگه.
دیدارا (با ناراحتی): رستوران سنتی؟ واقعا؟
کاکوزو: شما جوون های امروزی اصلا قدر داشته هاتون رو نمیدونید. زمان من واسه غذا خوردن کشته میدادیم.
هیدان: بله به خاطر اینکه جنابعالی مال یک قرن پیشی! الانم به خاطر این 5 تا قلب زاپاس زنده ای وگرنه تا حالا 6 بار مرده بودی.
پین: اه! باز این دو تا شروع کردن! میشه انقد مثل سگ و گربه به هم نپرید؟ کاکوزو از تو که بزرگ جمعی بعیده.
هیدان میزنه زیر خنده و کاکوزو با عصبانیت به پین نگاه میکنه.
ساسوری: کم کم دارم پشیمون میشم. فکر کنم یکی یکی باید میومدین.
توبی: میشه دعوا نکنید؟ توبی دعوا دوست نداره. توبی پسر خوبیه. توبی خیلی گشنست.
زتسو: توبی از منم گشنه تره! ظهر قد یه بیجو غذا خورده الانم گشنست.
ان: بچه ها بیاین بریم تو. به خدا قسم اگه توی رستوران دعوا کردین با دستمال توالت دارتون میزنم!
همه وارد رستوران میشن و یه میز 12 نفره گوشه سالن پیدا میکنن و میشینن. کیسامه میره و یه صندلی اضافه هم میاره.
ایتاچی: این صندلیو واسه کی اوردی؟ ما 12 نفر بیشتر نیستیم.
ساسوری (تو ذهنش): یعنی من باید به 12 نفر غذا بدم؟ یا بیجوی بیست دم! چه غلطی کردم!
کیسامه: سامه هادا هم هست.
ساسوری: وایسا ببینم، سامه هادا فقط یه شمشیره. تازه غذاش چاکراست!
کیسامه: خب بعضی وقتا دلش هله هوله میخواد.
ساسوری (تو ذهنش): ازت متنفرم کیسامه.
ساسوری: خب منو جلوتونه دیگه. سفارش بدید.
ساسوکه میخواد منو رو برداره که ان بهش چشم غره میره.
ان (به همه چشم غره میره): اول خانما.
ان و سورونا بعد از گذشت حدودا یک قرن و 5 ماه بالاخره غذاشونو انتخاب میکنن و منو رو میدن دست اون گشنه های بدبخت! بقیه هم غذاشونو انتخاب میکنن و اخر دست میدن به توبی.
توبی: توبی چی انتخاب کنه؟
ساسوری: هرچی ارزون تره.
توبی (با خوشحالی): توبی انتخاب کرد! توبی یه رامن XL باگوشت اضافه و فلفل تند و هویج میخواد!
ساسوری: توبی! این رامن اندازه کل هیکل توئه!
توبی: نگران توبی نباش. توبی انقد گشنست که میتونه یه رامن XXXL هم بخوره!
دیدارا: بهتره قبل از اینکه دسر هم سفارش بده بری حساب کنی.
ساسوری با یه قیافه اویزون میره حساب میکنه و رسید رو میگیره و میاد. یه نگاهی به رسید میکنه.
ساسوری: دیدارا؟
دیدارا: هممم؟
ساسوری: میشه بپرسم چرا تو 3 تا غذا سفارش دادی؟
دیدارا: چون من 3 تا دهن دارم.
ساسوری: دیدارای ###.
توبی: نه سنپای! شما اشتباه میکنین. شما 4 تا دهن دارین!!! (یکی دهن خودش، دو تا کف دستاش، یکی هم رو سینش)
ساسوری: توبی میشه خواهشا دهنتو ببندی؟
دیدارا: نگران نباش. اون یکی دهنمو.
سورونا (با خنده): اون یکی دهنشو دوخته! اما اگه بخواد خودشو منفجر کنه بازش میکنه. (یه نگاه شیطانی به دیدارا میندازه) البته فقط دیدارا نیست که همچین تکنیک مخفی قوی و عجیبی داره.
همه میزنن زیر خنده. دیدارا اب دهنشو قورت میده.
هیدان: معلوم نیست چه نقشه هایی واست کشیده.
زتسو: وقتی مرد جنازشو بدین من بخورم!
سورونا (با یه لبخند شیطانی): اگه چیزی از جنازش باقی موند حتما!
توبی (با کنجکاوی): دیدارا سنپایییییییییی! اگه با اون دهن های کف دستاتون غذا بخورین بعد غذای انفجاری درست میشه؟
سورونا: سوال جالبی کرد.
دیدارا: تا حالا امتحان نکردم ولی حالا که غذا مفته امتحان میکنم.
ساسوری: من از تو عروسک میسازم.
ان (با عصبانیت): ببخشید مگه وقتی من غذا درست میکنم ازتون پول میگیرم؟
هیدان: اگه اینجوری بود که کاکوزو از گرسنگی میمرد!
دیدارا: پول نمیگیری ولی به اندازه 100 دلار ازمون کار میکشی.
همه میزنن زیر خنده.
پین (با خنده): راست گفتی. (چشمش به قیافه ان میخوره) .دیدارا خجالت بکش! ان این همه واسمون زحمت میکشه بعد تو اینو بهش میگی؟ (البته هنوز نمیتونه خندشو کنترل کنه)
بعد از نیم ساعت
گارسون غذا رو اورده و همه میخوان شروع کنن.
همه: ایتاداکیماس!
توبی: اخ جون! غذا!
ناگهان سکوتی وهم انگیز و سرد همه جا را فرا میگیرد. سکوتی که در ان پر از تاریکی است. سکوتی که در ان پر از مغز هاییست که دارند به این فکر میکنند: یعنی الان توبی ماسکشو درمیاره؟.
همه به جز زتسو که قیافه توبی رو دیده سکوت کردن و غذا نمیخورن و به توبی زل زدن. حتی توبی هم متوجه این حرکت ناگهانی شده.
توبی: چی شده؟ توبی گیج شده؟ چرا شماها غذا نمیخورین؟؟؟
همه یهویی با هم شروع میکنن به حرف زدن:
دیدارا: نه امکان نداره! اول شما بفرمایید.
اوروچیمارو: هرچی باشه نخود جمعمون شمایید.
ان: اول کوچیکترا.
ساسوری: توبی ساما! غذا سرد شد. شروع کنین لطفا.
هیدان: به نام جاشین بزرگ شروع کن.
یهو توبی میفهمه جریان چیه!
توبی: شماها میخواین زیر ماسک توبی رو ببینین؟
همه: ما؟ نه! اصلا!
توبی: اگه شما بخواین زیر ماسک توبی رو ببینین، توبی جیغ میزنه!
پین: ولی ما نمیخوایم زیر ماسک تو رو ببینیم. مگه نه بچه ها؟
همه: راست میگه!
توبی (با خوشحالی): باشه! پس توبی شروع میکنه.
هیچکس چشم از توبی برنمیداره. توبی دستشو به ماسکش نزدیک تر میکنه.
زتسو (تو ذهنش): حالا قیافش همچین پخی نیست! فکر میکنن کیه؟ تازه نصف صورتشم به فنا رفته.
دست توبی به ماسکش برخورد میکنه. نفس ها بند میاد. قلب ها با تمام توان شروع به تپیدن میکنن. و ناگهان صدای توبی عوض میشه:
توبی (درواقع الان شده اوبیتو): اگه یک درصد فکر کردین من ماسکمو جلوی شماها درمیارم، کور خوندین!
همه (با ناله): چییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اوبیتو: هرکسی لایق دیدن قیافه من نیست.
پین (با حسادت): چطور زتسو و مادارا لایق بودن؟
اوبیتو: شما الدنگ ها خودتونو با مادارا اوچیها، برترین شینوبی تاریخ، مقایسه میکنین؟
زتسو (با خنده موذیانه): تنها کسایی که صورت واقعیشو دیدن من و مادارا نبودیم.
اوبیتو: اره در گذشته همه منو دیدن.
زتسو (با یه لبخند موذیانه تر): قبلا رو نمیگم. همین چند وقته. اون موقع که.
دوزاری اوبیتو میوفته و به طور کامل رنگ البالو میشه: زتسو خفه شو!
ان: کی غیر از تو و مادارا قیافشو دیده؟
اوبیتو: زتسو به خدا اگه بگی.
زتسو به اوبیتو امان نمیده: کاتانا!
و میزنه زیر خنده.
همه: چیییییییییییی؟ کاتانا؟
اوبیتو: بیا! حالا در موردم فکر بد میکنن.
دیدارا: راست بگو. چی باعث شد اون صورتتو ببینه؟
ساسوکه: ما به کسی نمیگیم.
اوبیتو (با داد): خفه!
و غذاشو برمیداره و میره سر دورترین میز تک نفره میشینه.
ادامه دارد.
مجموعه ناروتو اینا! (تولد هاشیراما سنجو بخش پنجم)
توبی ,ساسوری ,رو ,غذا ,یه ,دیدارا ,توبی با ,زیر خنده ,میکنن و ,و مادارا ,با خنده ,غذاشونو انتخاب میکنن
درباره این سایت